این روزها

این روزها

عجیب دلم بچگی می خواهد

/ خسته ام /

فقط یک قلم لطفا

می خواهم خودم را خط خطی کنم !!!


محصل


این بار که آمدی

دستانت را روی قلبم بگذار

تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد

میلـــرزد...


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , , , , , , ,

دلم نم دارد


دلم نم دارد
خانه سرد است
و کلمه حزن آلود
زن بیوه ی فقیری در گوشه های دلم می پلکد
همراه کودکانی که به اندازه ی بودنشان گرسنه اند
با سقفی نمناک و نمور
و سوراخی که خون و شن از آن تراوش می کند
بر فراز سقف روشناییم
تمام سعی زن بیهوده می ماند
و اندوه طفلانش بیشتر
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , ,

گلايه نيست فقط گوش كن ...

دل هایمان مثله برکه هایی است که از زیر کلوخ ها و سخره های سخت زندگی راه پیدا می کند و جاری می شود همچون ستارگانی که در تاریکی شب سوسو می زند و چراغ دل عابر تنها می شود پاک و زلال ... کافیست دریابیمشان


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , , , ,

بزرگ تر از قد خودم

اینجا زمستان لباس سفیدش را با خودش می برد سمت نا کجا آباد و بهار با تمام آرزو های قشنگ رخت پهن می کند کنج تمام دلای ادما و من ارزو هایم را با خودم حمل می کنم به نا کجا اباد دلم و سنگین می شوم از تمام آرزو های نرسیده ام ....
سلام بهار قشنگ صدای پا هایت را می شنوم و می بینم تمام نقاشی های نکرده ات را.راستی بهار خوبم تو تمام آرزو های پر پر شده ام را با خودت به تابستان تحویل می دهی یا در این بازار کم محبتی لطفی بر ارزو هایم می کنی
بهار جان چند سال باید منتظر بمانم تا شاید ....
بگذریم ...
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , , ,

دل سوختن

دل سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تکو تنها بسوزی و ديگر نمانی، ... کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد...کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ... بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ می سازد... نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي... آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی،از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم، و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد، من بنده عشقم، بنده عاشقی...
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , , , ,